۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

از کتاب استخوانهای دوست داشتنی

اکم کم داشت متوجه میشد: اول از آدم حسابی پذیرائی می کنن، بعدش یه خبر وحشتناک بهت میدن!

به عمری که مثه ماهی....

...از تو دستم لیز می خوره فکر میکنم!

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

در مدح زندگی!

دوروبرمان به اندازه کافی برای اینکه نا امید شوی، ببری، تمام کنی و بکنی دلت را از هر چه دلبستگیست به دنیا و زندگی پر است! اینجور وقتها وجود این "ویولت" که جلوی چشمهایت با هم مشکلاتی که بیماریش به او تحمیل کرده اینجور دست و پا میزند برای زندگی، برای خودش نعمتیست!!! زنده باد ویولت، بخاطر تقلایش در مدح زندگی!

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

تاریخ موسیقی ایران در سی دقیقه!!!

به عادت مالوف توی تاکسی هدفون بگوش هستیم و موسیقی و پادکست می گوشیم. اما امروز فرق میکرد. تمام طول خیابان عباس اباد را با یکی از این راننده تاکسی های سوپر شاد خپل، تاریخ موسیقی ایران را از حضرت بنان تا شیخ ساسی مانکن مرور کردیم! بقدر کلکسیون یه مرکز تهیه و توزیع آهنگ سی-دی داشت تو ماشین م تند تند عوض میکرد و با ذوق در موردشون صحبت می کرد! خلاصه بسی حال کردیم در این تایم سی!!!

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

در مدح زرزر!!!

داخلی- شب-بعد از شام
همه دور میز شسته ایم پاسور میزنیم. پسر دوستم می آید یه لنگه پا بغل من می ایستد  و بازی وارکرافت پی اس پی اش را نشانم می دهد. میگم بهش که: خوب حال میکنی باهاش! زیر چشمی باباش رو می پاد و میگه نمی خواست بخره واسم! اینقد زر زر کردم تا خرید.!! همه دور میز نگاهی بهم می کنیم و ادامه می دهیم! انگار نه انگار چیزی شنیده ایم!!

ایستاده ام سر خیابان وال استریت

این روزها بیشتر سر خیابان وال استریت ایستاده ام! به سبک جوانان قدیم یه لنگه پا به دیوار تکیه داده ام! توک انگشتهایم توی جیبم است! زنجیر می چرخانم و زیر چشمی این و آن را می پام! گاهی هم گیر میدهم به این عابرین! چه می شود مارا!

پول خردهای بیزنس بلاگر

همیشه که حرفهای آدم درباره کار و پول و اینترنت نیست!گاهی چشمها چیزی میبیند! گوشها چیزی می شنود که ذهن را مشغول میکند. بعد همینجور ی این مشغولیت رهایت نمیکند! درست مثل پول خردهای توی جیبت! یه جائی باید خرجشان کرد. اینجا همان جائیست که قرار است بیزنس بلاگر پول خردهای ذهنش را خرج کند!!