۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

تمرکز جان زندگيست!

Posted by Picasa

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

وقتی همه چی آرومه، یعنی داری نابود میشی!!!



ژاپنی ها عاشق ماهی تازه هستند. اما آب های اطراف ژاپن سالهاست که ماهی تازه ندارد. بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن، قایق های ماهی گیری بزرگتر شدند و مسافت های دورتری را پیمودند. ماهیگیران هر چه مسافت طولانی تری را طی می کردند به همان میزان آوردن ماهی تازه بیشتر طول می کشید.

 

اگر بازگشت بیش از چند روز طول می کشید ماهی ها دیگر تازه نبودند و ژاپنی ها مزه این ماهی را دوست نداشتند.
برای حل این مسئله، شرکت های ماهیگیری فریزرهایی در قایق هایشان

تعبیه کردند. آنها ماهی ها را می گرفتند آنها را روی دریا منجمد می کردند. فریزرها این امکان را برای قایق ها و ماهی گیران ایجاد کردند که دورتر بروند و مدت زمان طولانی تری را روی آب بمانند.
اما ژاپنی ها مزه ماهی تازه و منجمد را متوجه می شدند و مزه ماهی یخ زده را دوست نداشتند. بنابر این شرکت های ماهیگیری مخزن هایی را در قایق ها کار گذاشتند و ماهی را در مخازن آب نگهداری می کردند. ماهی ها پس از کمی تقلا آرام می شدند و حرکت نمی کردند. آنها خسته و بی رمق، اما زنده بودند

 

 

متاسفانه ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به  ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. زیرا ماهی ها روزها حرکت نکرده و مزه ماهی تازه را از دست داده بودند
 
باز ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. پس شرکت های ماهیگیری به گونه ای باید این مسئله را حل می کردند
 
آنها چطور می توانستند ماهی تازه بگیرند؟
 
اگر شما مشاور صنایع ماهیگیری بودید، چه پیشنهادی می دادید؟

 

ثروت زیاد

 

 به محض اینکه شما به اهدافتان می رسید مثلاً " یافتن یک همراه فوق العاده خوب ، تأسیس یک شرکت موفق، پرداخت بدهی هایتان یا هر چیز دیگر "ممکن است شور و احساساتتان را از دست بدهید و دیگر به سخت کار کردن تمایل نداشته باشید.

شما همین موضوع را در مورد برندگان بخت آزمائی که پولشان را به راحتی از دست می دهند، کسانی که ثروت زیادی برایشان به ارث می رسد و هرگز موفق نمی شوند و ملاکین و اجاره داران خسته ای که تسلیم مواد مخدر شده اند، شنیده و تجربه کرده اید.

 

این مسئله را "رون هوبارد" در اوایل سال های ۱۹۵۰دریافت:
"
بشر تنها در مواجه با محیط چالش انگیز به صورت عجیبی پیشرفت می کند. "

 

منافع و مزیتهای رقابت
 
شما هر چه با هوش تر، مصرتر و با کفایت تر باشید از حل یک مسئله بیشتر لذت می برید. اگر به اندازه کافی مبارزه کنید و اگر به طور پیوسته در چالش ها پیروز شوید، خوشبخت و خوشحال خواهید بود.

 

 

و اما چطور ژاپنی ها ماهی ها را تازه نگه می دارند؟
 
برای نگه داشتن ماهی تازه شرکت های ماهیگیری ژاپن هنوز هم از مخازن نگهداری ماهی در قایق ها استفاده می کنند اما حالا آن ها یک کوسه کوچک به داخل هر مخزن می اندازند.
کوسه چند تایی ماهی می خورد اما بیشتر ماهی ها با وضعیتی بسیار سر زنده به مقصد می رسند. زیرا ماهی ها تلاش کردند.

 

 توصیه :
-  
به جای دوری جستن از مشکلات به میان آن ها شیرجه بزنید .
-
از بازی لذت ببرید.

- اگر مشکلات و تلاش هایتان بیش از حد بزرگ و بیشمار هستند تسلیم نشوید. ضعف شما را خسته می کند، به جای آن مشکل را تشخیص دهید .
-
عزم بیشتر و دانش بیشتر داشته و کمک بیشتری دریافت کنید.
-
اگر به اهدافتان دست یافتید، اهداف بزرگتری را برای خود تعیین کنید
-
زمانی که نیازهای خود و خانواده تان را برطرف کردید برای حل اهداف گروه، جامعه و حتی نوع بشر اقدام کنید .
-
پس از کسب موفقیت آرام نگیرید، شما مهارتهایی را دارید که می توانید با آن تغییرات و تفاوتهایی را در دنیا ایجاد کنید .
-
در مخزن زندگیتان کوسه ای بیندازید و ببینید که واقعاً چقدر می توانید دورتر بروید و شنا کنید.

  

 

مركز تخصصي مشاوره مديريت و مهندسي صنايع

www.moshavereh.org

 

 

 




۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

! در پشت هر مرد موفق يك زن ايستاده


توماس هيلر ، مدير اجرايي شرکت بيمه عمر ماساچوست، ميو چوال و همسرش در بزرگراهي بين ايالتي در حال رانندگي بودند که او متوجه شد بنزين اتومبيلش کم است.

 

 هيلر به خروجي بعدي پيچيد و از بزرگراه خارج شد و خيلي زود يک پمپ بنزين مخروبه که فقط يک پمپ داشت پيدا کرد.

 

او از تنها مسئول آن خواست باک بنزين را پر و روغن اتومبيل را بازرسي کند.سپس براي رفع خستگي پاهايش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزين پرداخت.

 

 

او هنگامي که به سوي اتومبيل خود باز مي گشت ، ديد که متصدي پمپ بنزين و همسرش گرم گفتگو هستند.

 

وقتي او به داخل اتومبيل برگشت ، ديد که متصدي پمپ بنزين دست تکان مي دهد و شنيد که مي گويد :" گفتگوي خيلي خوبي بود."

 

 پس از خروج از جايگاه ، هيلر از زنش پرسيد که آيا آن مرد را مي شناسد.

 

او بي درنگ پاسخ داد که مي شناسد.آنان در دوران تحصيل به يک دبيرستان مي رفتند و يک سال هم با هم نامزد بوده اند.

 

هيلر با لحني آکنده از غرور گفت :" هي خانم ، شانس آوردي که من پيدا شدم . اگر با اون ازدواج مي کردي به جاي زن مدير کل، همسر يک کارگر پمپ بنزين شده بودي.

 

" زنش پاسخ داد :" عزيزم ، اگر من با او ازدواج مي کردم ، اون مدير کل بود و تو کارگر پمپ بنزين ."  


  بر گرفته از کتاب بهترين نکته ها و قطعه ها





۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

جوکهای نیمروز بازار!!




مصاحبه شغلی

در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شركتی، مدیر منابع انسانی شركت از مهندس جوان صفر كیلومتر ام آی تی پرسید: « برای شروع كار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟»

مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اینكه چه مزایایی داده شود.»

مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی، 14 روز

تعطیلی با حقوق، بیمه كامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیك و مدل بالا چیست؟»

مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی می‌كنید؟ »

مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما یادت باشه اول تو شروع كردی.

كارمند تازه وارد

مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا

تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.»

صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو

با كی داری حرف می ‌زنی؟»

كارمند تازه وارد گفت: «نه»

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.»

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره.»

مدیر اجرایی گفت: «نه»

كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.

اشتباه موردی

كارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید: «معنی این چیست؟ شما 200

دلار كمتر از چیزی كه توافق كرده بودیم به من پرداخت كردید.»

رئیس پاسخ می دهد: «خودم می‌دانم، اما ماه گذشته كه 200 دلار بیشتر به تو پرداخت كردم هیچ شكایتی نكردی.»

كارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من معمولا از اشتباه های

موردی می گذرم اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش

كنم.»

زندگی پس از مرگ

رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟

كارمند: بله!

رئیس: خوب است. چون ساعتی پیش پدربزرگتان به اینجا آمده و می‌خواهد شما را ببیند، همان که دیروز برای شركت در مراسم تشییع جنازه اش مرخصی گرفته بودید.

تصمیم قاطع مدیریتی

روزی مدیر یكی از شركت های بزرگ در حالیكه به سمت دفتر كارش می رفت چشمش به جوانی افتاد كه در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میكرد. جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌كنی؟»

جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»

مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از كیف پول خود 6000 دلار را در

آورده و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا

پیدایت نشود، تو اخراجی ! ما به كارمندان خود حقوق می‌دهیم كه كار كنند نه اینكه یكجا بایستند و بیكار به اطراف نگاه كنند.»

جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از كارمند دیگری كه

در نزدیكیش بود پرسید: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»

كارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیك پیتزا فروشی

بود كه برای كاركنان پیتزا آورده بود.»

نکته:

برخی از مدیران حتی كاركنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنها

را نمی‌شناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنها

گرفته و اجرا می‌كنند.

زنگ تفریح

مردی به یك مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یك طوطی كرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره كرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»

مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»

صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»

مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌

صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینكه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای كه در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»

و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.»  مشتری: «این طوطی چه كاری می تواند انجام دهد؟»

صاحب فروشگاه جواب داد:‌ «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم

ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.»




 

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

سلف سرویس!

از داستانهای اینجری خوشم میاد! خوراک خوبی برای پر کردن اوقات فراغت ذهن هستن!

"امت فاكس"، نويسنده و فيلسوف معاصر، هنگامي كه براي نخستين بار به آمريكا رفته بود براي صرف غذا به رستوراني رفت. او كه تا آن زمان، هرگز به چنين رستوراني نرفته بود در گوشه اي به انتظار نشست با اين نيت كه از او پذيرايي شود. اما هر چه لحظات بيشتري سپري مي شد ناشكيبايي او از اينكه مي ديد پيشخدمت ها كوچكترين توجهي به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اينكه مشاهده مي كرد كساني پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب هاي پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

 

او با ناراحتي به مردي كه بر سر ميز مجاور نشسته بود نزديك شد و گفت: «من حدود بيست دقيقه است كه در اينجا نشسته ام بدون آنكه كسي كوچكترين توجهي به من نشان دهد. حالا مي بينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد با بشقابي پر از غذا در مقابلتان اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايي مي شوند؟»

 

مرد با تعجب گفت: «ولي اينجا سلف سرويس است.» سپس به قسمت انتهايي رستوران جايي كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد: «به آنجا برويد، يك سيني برداريد و هر چه مي خواهيد، انتخاب كنيد، پول آن را بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آن را ميل كنيد

 

امت فاكس، كه قدري احساس حماقت مي كرد، دستورات مرد را پي گرفت. اما وقتي غذا را روي ميز گذاشت ناگهان به ذهنش رسيد كه زندگي هم در حكم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعيت ها، شادي ها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد. در حالي كه اغلب ما بي حركت به صندلي خود چسبيده ايم و آن چنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتي شده ايم كه چرا او سهم بيشتري دارد؟ و هرگز به ذهنمان نمي رسد خيلي ساده از جاي خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايي فراهم است. سپس آنچه مي خواهيم برگزينيم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

بیزبلاگر با طعم بتمن!!!

 خلقیات آدم ذات آدم است! هر چقدر هم تلاش کنی پنهان باشد نمی شود. روزگاری نه یک بار که چند بار از این خلقم ضربه خوردم. اینکه تلاش می کنم در مواقعی که احساس میکنم دیگران نیاز به کمک دارند، کمکشان کنم. درست همان لحظه که مطمئن شده ام دیگر هیچکس به دادشان نخواهد رسید. درست همان لحظه که خودشان را رها کرده اند، باور کرده اند غرق شدن را! همان لحظه لذت خلسه عمیق خفگی!
اما اغلب این کمک درآخرین لحظه خوب درک نمی شود. برایم قابل درک است. آدمها در ان آخرین لحظات دیگر سقوط را خفگی را باور کرده اند. سخت است آدمی را از چیزی که باور کرده قبول کرده جدا کنی. انگار که می خواهی او را از اصلش جدا کنی. می شود جزئی از لجنزاری که دارد درآن فرو می رود.
اصرار عجیبی دارم که بهشون تشریح کنم وضعیت دردناکی را که دارند! اینکه نباید از این زجری که می کشند لذت ببرند! سعی می کنم با جادوی کلمات به آنها بفهمانم که این تجربه بی همتائی نیست! خیلی ها داشته اند. حتی من! و کمک کنم رها شوند از دردی که می کشند. زجری که اجزایشان را دارد از هم می تاراند! اما نمیشود! نمی خواهند! :(
اینجا که میرسم. خسته و وامانده رهایش می کنم می نشینم آن روبرو و غرق شدنش را نگاه میکنم! نگاه می کنم! نگاه می کنم....