۱۳۹۳ اسفند ۷, پنجشنبه

این وبلاگ زنده است

۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

استیو جابز قدیس! پیامبر عصر تکنولوژی!

همانروزی که استیو جابز درگذشت، برایم قابل انتظار بود که چنین موج عظیمی از انعکاس احساسات مردمی را شاهد باشیم! صبح پنج شنبه که تی وی را با شبکه بلومبرگ روشن کردم ، دیدم که برنامه های مختلف پیاپی در مورد مرگ استیو جابز و انعکاس آن در حوزه های مختلف کسب و کار،  بورس سهام، فضای تکنولوژی، توئیتر، فیس بوک و غیره پخش کرد. کارشناسان مختلف نیز در مورد این انعکاسات صحبت میکردند. اما مگر چه شده بود! یک تکنولوژیست، یک مخترع، یک بیزنس من مرده بود! همین! اما موج احساسات به گذاشتن دسته گل، سیب های گاز زده و روشن کردن شمع جلوی اپل سنترها در سراسر جهان کشید!
RV-AE531_JOBSHO_DV_20111007152605.jpg
پس اتفاق چیز دیگریست! چیزهائی در ذهنم بود که لازم بود با بحث با دیگران به یک جمع بندی ذهنی برسم! امروز فرصتی شد تا بتوانم نتیجه بگیرم! نتیجه ای که با خواندن تصادفی این مقاله در وال استریت جورنال تائید شد! من تنها کسی نبودم که به این نتیجه رسیده بودم!
وارد عصر جدیدی شده ایم! باید از نو چیزهائی را تعریف کرد! ما وارد عصری شده این عصر پیامبران و قدیسان خود را دارد! استیو جابز سیب حوا را به نماد علاقمندان به تکنولوژی تبدیل نمود و در حد  یک نماد مذهبی به آن نقش داد! کاش تکنولوژی میتوانست امکان دانلود رستگاری را فراهم کند! اگر چه این پیامبر معجزات زیادی داشت! مک بوک، سیستم عمال مکینتاش، آی پاد، آیفون، آی پد! معجزاتی که ارتقاء می یافتند!
پ.ن: لطفا به کلماتی (پیامبر و قدیس) که استفاده کرده ام، گیر ندهید! برای تبیین موضوع کلمات دقیقتری نیافتم که بتواند ماجرا را بدرستی شرح دهد!

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

آقاي از من بپرس!

يه جاهائي تو شهر مثه ميدون ونك يا وليعصر هستش كه كافيه 5-6 دقيقه كنار خيابون منتظر كسي باشي يا كلا بيكار وايسي و ملت رو تماشا كني! ميشي آقاي"از من بپرس"!!! از آدرس مغازه ها تا مقاصد اتوبوسها و تاكسيها حتي دريافت پول خرد!!! خلاصه تبديل ميشي به بنگاه كارگشائي!

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

یک ترس؛ یک تجربه؛ یک خط؛ یک هشدار!

پسر جوانی را می بینم که در کنار قایق خانوادگی باسگ مشکی و متوسطش ایستاده و قلادۀ سگ در دستش است و همه چیز طبیعی است. پسر جوان خم می شود و قلادۀ سگ را از گردنش باز می کند برای مجوز کمی هم ورجه وورجه و بازگشت بحالت نا اسیری!

سگ بدون قلاده قدم از قدم که بر نمی دارد هیچ! بلکه با آخرین قدرت خشم و عصبانیت رو به صاحبش شروع می کند به پارس کردن. بیش از دو دقیقه تلاش جوان برای تشویق سگ به بازی راه بجایی نمی برد، و سگ کماکان در حال پارس کردن مدام است عصبانی. پسر جوان لاجرم خم می شود و قلادۀ سگ را می بندد. سگ آرام می شود و همه چیز طبیعی است. سگ مشکی با قلاده اش در دست صاحبش: رام و بی هیاهو!

از وبلاگ دلقک ایرانی

کلاغ عاشق


 

یه روزی آقای کلاغ ، ....... یا به قول بعضیا زاغ

رو دوچرخه پا می‌زد، ........ رد شدش از دم باغ



پای یک درخت رسید ، ........ صدای خوبی شنید

نگاهی کرد به بالا ،........... صاحب صدا رو دید



یه قناری بود قشنگ ، ......... بال و پر ، پر آب و رنگ

وقتی جیک جیکو می‌کرد ، ......... آب می‌کردش دل سنگ



قلب زاغ تکونی خورد ،...... قناری عقلشو برد

توی فکر قناری ، .........تا دو روز غذا نخورد



روز سوم کلاغه ،........‌رفتش پیش قناری

گفتش عزیزم سلام ، ........اومدم خواستگاری!



نگاهی کرد قناری ، ......بالا و پایین، راست و چپ

پوزخندی زد به کلاغ ،....... گفتش که عجب! عجب

منقار من قلمی ، .......منقار تو بیست وجب

واسه چی زنت بشم؟..... مغز من نکرده تب

کلاغه دلش شیکست ،..... ولی دید یه راهی هست

برای سفر به شهر ،...... بار و بندیلش رو بست

یه مدت از کلاغه ،......... هیچ کجا خبر نبود

وقتی برگشت به خونه ،........ از نوکش اثر نبود

داده بود عمل کنن ، ........منقار درازشو

فکر کرد این بار می‌خره ،.... قناریه نازشو



باز کلاغ دلش شیکست ، ........نگاه کرد به سر و دست

آره خب، سیاه بودش! .......اینجوری بوده و هست

دوباره یه فکری کرد ، .......رنگ مو تهیه کرد

خودشو از سر تا پا ،........ رفت و کردش زرد زرد

رفتش و گفت: قناری! ......اومدم خواستگاری

شدم عینهو خودت ،......... بگو که دوسم داری

اخمای قناریه ، .......دوباره رفتش تو هم!



کله‌مو نگاه بکن ،......... گیسوهام پر پیچ و خم

موهای روی سرت ،........ وای که هست خیلی کم

فردا روزی تاس می‌شی!...... زندگی‌مون میشه غم

کلاغ رفتش خونه ........نگاه کرد به آیینه

نکنه خدا جونم ! .......سرنوشت من اینه؟!

ولی نا امید نشد ،...... رفت تو فکر کلاگیس

گذاشت اونو رو سرش ، ....تفی کرد با دو تا لیس

کلاه گیسه چسبیدش ،.... خیلی محکم و تمیز

روی کله‌ی کلاغ ،..... نمی‌خورد حتی لیز



نگاه که خوب می‌کنم ، ....می‌بینم گردنتو

یه جورایی درازه ، ......نمی‌شم من زن تو

کلاغه رفتشو من ،...... نمی‌دونم چی جوری

وقتی اومدش ولی ، .....گردنش بود اینجوری



خجالت نمی‌کشی؟.... واسه گوشتای شیکم!؟

دوست دارم شوهر من ، .....باشه پیمناست دست کم!

دیگه از فردا کلاغ ،.... حسابی رفت تو رژیم

می‌کردش بدنسازی ، .....بارفیکس و دمبل و سیم

بعدش هم می‌رفت تو پارک ،..... می‌دویید راهای دور

آره این کلاغ ما ،‌.....خیلی خیلی بود صبور



واسه ریختن عرق ، .....می‌کردش طناب‌بازی

ولی از روند کار ، ....نبودش خیلی راضی

پا شدی رفتش به شهر ،.... دنبال دکتر خوب

دو هفته بستری شد ، .....که بشه یه تیکه چوب

قرصای جور و واجور ، ....رژیمای رنگارنگ

تمرینهای ورزشی ، ....لباسای کیپ تنگ

آخرش اومد رو فرم ، .....هیکل و وزن کلاغ

با هزار تا آرزو ، .....اومدش به سمت باغ



وقتی از دور میومد ، .....شنیدش صدای ساز

تنبک و تنبور و دف ، ....شادی و رقص و آواز

دل زاغه هری ریخت !........ نکنه قناریه؟

شایدم عروسی ......... بازای شکاریه!!



دیدش ای وای قناری ، .....پوشیده رخت عروس

یعنی دامادش کیه؟ .....طاووسه یا که خروس؟

هی کی هست لابد تو تیپ ، ....حرف اولو می‌زنه!

توی هیکل و صورت ،‌ ....صد برابر منه

کلاغه رفتشو دید ،..... شوهر قناری رو

شوکه شد ، نمی‌دونست، ....چیز اصل کاری رو!

می‌دونین مشکل کار ،.... از همون اول چی بود؟

کلاغه دوچرخه داشت ،‌.....صاحب بی ام و نبود


منبع: ایمیل!

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

و ديروز مرگ به ميان دوستانم آمد!



تا بحال برايم پيش نيامده بود كه در ميان دوستانم كسي بميرد. شايد آنقدر مسن نشده ام كه مرگ به ميان دوستانم آمده باشد. دوستي كه مرد، جوان نبود كسي بود كه حدود 15 سال پيش به من مباني بازرگاني را گام به گام ـموخت. بسيار پرحوصله و چنان با دقت در جزئيات كه هنوز عادت به رعايت آنها را از دست نداده ام. سالها بود كه از بيماري پاركينسون رنج مي برد و اين اواخر عملا كنترل نيمي از جسمش را از دست داده بود. روزهاي سختي را مي گذراند. خود خانواده اي نداشت و نزديك خانواده برادر و خواهرش زندگي مي كرد. از آن خانواده هائي كه بخش بزرگي از اقوامشان خارج از كشور هستند. دلخوش بود به ديدار گاه به گاه دوستانش و اين همه آن چيزي بود كه از آن همه رفاقت و خلق خوش برايش مانده بود. قبلا نمي دانستم از دست دادن دوست هم اينهمه خلا ايجاد ميكند. حالا كسي را ندارم كه گاه و بيگاه مشكلات كاريم را برايش تعريف كن م واز از پيشنهاداتي كه با گشاده دستي، صبورانه و نكته سنجانه ميداد استفاده كنم.
دلم گرفته است. مي دانم كه حالا ديگر تنها نيست. شايد پيش آن معشوقه قديمي باشد كه جوان مرگيش، دوستم را در سن 34 سالگي در سال 1352 از آمريكا به ايران برگرداند. من حالا بيش از او تنها هستم. جايگزين كردن چنان دوستي كار ساده اي نيست. درواقع دوستان اگر شرط دوستي بجاي آورند، جايگزيني ندارند.
خدايش بيامرزد!

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

مملكتي كه نصف سال تعطيله!

خدائيش كجا بهتر از ايرانه! دو ماه اسفند و فروردين كه بخاطر سال نو
نميشه هيچ كاري رو پيگيري كرد چون همه دارن كارهاي عقب افتاده رو انجام
ميدن و نميشه هيچ كار جديدي رو شروع كني حالا هر چقدر هم برات مهم باشه!
ماه رمضون هم كه ديگه نور علي نور! بيشتر آدمهائي كه باهاشون كار داري
روزه نيستن اما همه كسل هستن هيشكي بموقع سركارش حاضر نميشه يهو تماسهاي
تلفني و مراجعاتت به صفر نزديك ميشه و كلا كار و بيزنس ميره تو كما! محرم
و صفر هم كه تكليفش معلومه! بدليل نامعلومي هر جا ميري همه كسل و خسته
ان! به كار ها گره ميفته و هيچي سرراست انجام نميشه! شهريور هم كه همه تو
خط سفر هستن و باز هم كارها به تعويق ميفته تا مهر ماه!
خلاصه اينكه تو اين مملكت فوقش ميتوني روي نصف سال حساب كني! و شيش ماه
تمام كلا تعطيله! بهتره بيخودي هم دست و پا نزني و تو هم مثه بقيه اين
شيش ماه همه چي رو تعطيل كني و استراحت كني، بري مسافرت يا هر كار ديگه
كه دلت مي خواد!
من كه الآن يه هفته اي ميشه كه زدم تو خط فيلم ديدن كتاب خوني! خلاصه با
اينا ماه رمضون رو سر ميكنم! البته بعدش هم شهريور و اوضاع چندان فرقي
نميكنه! خلاصه آقا مملكته داريم!