۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

بیزبلاگر با طعم بتمن!!!

 خلقیات آدم ذات آدم است! هر چقدر هم تلاش کنی پنهان باشد نمی شود. روزگاری نه یک بار که چند بار از این خلقم ضربه خوردم. اینکه تلاش می کنم در مواقعی که احساس میکنم دیگران نیاز به کمک دارند، کمکشان کنم. درست همان لحظه که مطمئن شده ام دیگر هیچکس به دادشان نخواهد رسید. درست همان لحظه که خودشان را رها کرده اند، باور کرده اند غرق شدن را! همان لحظه لذت خلسه عمیق خفگی!
اما اغلب این کمک درآخرین لحظه خوب درک نمی شود. برایم قابل درک است. آدمها در ان آخرین لحظات دیگر سقوط را خفگی را باور کرده اند. سخت است آدمی را از چیزی که باور کرده قبول کرده جدا کنی. انگار که می خواهی او را از اصلش جدا کنی. می شود جزئی از لجنزاری که دارد درآن فرو می رود.
اصرار عجیبی دارم که بهشون تشریح کنم وضعیت دردناکی را که دارند! اینکه نباید از این زجری که می کشند لذت ببرند! سعی می کنم با جادوی کلمات به آنها بفهمانم که این تجربه بی همتائی نیست! خیلی ها داشته اند. حتی من! و کمک کنم رها شوند از دردی که می کشند. زجری که اجزایشان را دارد از هم می تاراند! اما نمیشود! نمی خواهند! :(
اینجا که میرسم. خسته و وامانده رهایش می کنم می نشینم آن روبرو و غرق شدنش را نگاه میکنم! نگاه می کنم! نگاه می کنم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر