۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه
جایی خواندم...
۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه
۱۳۹۴ خرداد ۲۳, شنبه
خدا گر پرده برداری...
۱۳۹۴ خرداد ۲۱, پنجشنبه
من آنجا نیستم
(یغما گلرویی)
رها کن سنگِ گوشهی گورستان را!
من آنجا نیستم!
وقتی باران میبارد
دستت را بر شیشههای خیسِ پنجره بگذار
تا گونههای مرا
نوازش کرده باشی!
این دستهای همیشه شوخِ من است
که هنگامِ بازگشتنت به خانه در غروبهای پاییزی
موهایت را
به پیشانیات میریزد، نه نسیم!
لمس کن تنِ درختان جنگل را،
برای در آغوش کشیدن من...
این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن!
من آنجا نیستم!
زیرِ این سنگ
تنها مُشتی استخوان پوسیده است
و جمجمهای
که لبخندهای مرا حتا به خاطر نمیآورد!
برای دیدنم به تماشای دریا برو،
من هم قول میدهم
پشتِ تمام بطریهای خالی
در انتظارِ تو باشم...
به خودم میگویم
۱۳۹۴ خرداد ۱۶, شنبه
دوستان تاریخ انقضاء گذشته
انگار بعضی از دوستانمان، دیرتر از بقیه می پذیرند که ما رشد و تغییر کرده ایم
انگار بعضی از دوستانمان، میخواهند سایه ای از گذشته ما باشند تا راهی برای آینده
انگار بعضی از دوستانمان، ترجیح میدهند قضاوتهایشان در مورد ما درست در بیاید
تا اینکه با تغییرات بزرگ خوب در اطراف ما شگفت زده شوند
انگار بعضی دوستانمان
با دیدن رشد و پیشرفت و امید ما به آینده
خودشان را متهم به تنبلی و بی تفاوتی میبینند
و دلسوزانه میکوشند که ثابت کنند امید و رشد و پیشرفت، حتی اگر دروغ هم نباشد
لااقل ساده لوحی است
البته شاید جمله های بالا درست نیستند
آنها دوستان ما نیستند
آنها امروز، آشنایانی هستند که تاریخ انقضایشان را فراموش کردهایم
وایزبلومن
(به نقل از محمدرضا شعبانعلی)