۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

همه دورانهای زندگیم!

 اصالتا چیزی در این دنیا ماندنی نیست! خوب که نگاه میکنی می بینی که آدمها، روزها، سختیها، شادیها و هر چیزی که تو را در برگرفته ماندنی نبوده! نمی توانی هم بزور چیزی را نگه داری! خواسته درستی هم نیست! درست مثل باغبانی که بخواهد گیاهانش را تا ابد نگه دارد! نمی شود. نمی تواند. درست هم نیست! زندگی همین تغییرهاست. همین جریان است!
آنوقت متوجه دورانهای زندگیت میشوی! مثل یک سریال تلویزیونی به طولانی عمرت! این دورانها همر کدام یک سیزن، یک فصل اززندگیت هستند! گاهی آنقدر متمایز و متفاوت که اگر آنرا برای خودت هم تعریف کنند باورت نمی شود! این دو دوران متعلق به یک آدم است. گاهی آنقدر در این دو دوران متفاوت عمل میکنی، متفاوت رفتار میکنی و اصلا متفاوت فکر میکنی که هیچ مشابهتی نمی بینی! اینجور است که زندگیت تغییر میکند! اینجور است که اسمش را میگذارند زندگی!

پ ن: گاهی وقتها هم احساس میکنی که در یک دوران زندگیت گیر افتاهد ای! میخواهی تغییراتی ایجاد شود! اصلا همه چیز بکل بهم بریزد! اما نمی شود! نمی دانم چه باید کرد! هنوز کامل این تجربه را از سر نگذرانده ام!

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

پول یا وقت!!!

یاد گرفتم، ارزش کادو به پولی که بابت آن میدهیم نیست!!! بلکه وقتی است که بابت خرید آن می گذارید و ذوق و نکته سنجی که در انتخابش به خرج میدهید، باقی بهانه است!!

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

لبخند ژوکوند!

الآن تازه نهار خوردیم و الآن نشسته روبروم و داره میگه که تو دنیا چیزی کسل کننده تر از خرید رفتن با زنش نیست! واینکه چقدر زنش ولخرجه و مدام خرید های جورواجور و رنگ و وارنگ میکنه! آروم با نوک انگشت ها اینو تایپ می کنم و سعی میکنم لبخند ژوکوند از صورتم محو نشه . تو دلم بهش میگم: برو خدا رو شکر کن پولی داری که تو این اوضاع خرج کنی و شرمنده همون همسر ولخرجت نشی! نه مثه جماعتی که از تنگی معیشت تو شرمندگی قوت روزانه برای سر و همسر موندن! خرج متفرقه که بماند!

و چه دردناک است دل به کسی بستن که روزی طعم مرگ را می چشد!

میکده!

و بهترین تصمیم عمرمان را آنگاه گرفتیم که به ندای درونمان گوش فرا دادیم!

مردمان همواره چیزی را می بینند که خواهان آنند!!!