۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

سلف سرویس!

از داستانهای اینجری خوشم میاد! خوراک خوبی برای پر کردن اوقات فراغت ذهن هستن!

"امت فاكس"، نويسنده و فيلسوف معاصر، هنگامي كه براي نخستين بار به آمريكا رفته بود براي صرف غذا به رستوراني رفت. او كه تا آن زمان، هرگز به چنين رستوراني نرفته بود در گوشه اي به انتظار نشست با اين نيت كه از او پذيرايي شود. اما هر چه لحظات بيشتري سپري مي شد ناشكيبايي او از اينكه مي ديد پيشخدمت ها كوچكترين توجهي به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اينكه مشاهده مي كرد كساني پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب هاي پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

 

او با ناراحتي به مردي كه بر سر ميز مجاور نشسته بود نزديك شد و گفت: «من حدود بيست دقيقه است كه در اينجا نشسته ام بدون آنكه كسي كوچكترين توجهي به من نشان دهد. حالا مي بينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد با بشقابي پر از غذا در مقابلتان اينجا نشسته ايد! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايي مي شوند؟»

 

مرد با تعجب گفت: «ولي اينجا سلف سرويس است.» سپس به قسمت انتهايي رستوران جايي كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد: «به آنجا برويد، يك سيني برداريد و هر چه مي خواهيد، انتخاب كنيد، پول آن را بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آن را ميل كنيد

 

امت فاكس، كه قدري احساس حماقت مي كرد، دستورات مرد را پي گرفت. اما وقتي غذا را روي ميز گذاشت ناگهان به ذهنش رسيد كه زندگي هم در حكم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعيت ها، شادي ها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد. در حالي كه اغلب ما بي حركت به صندلي خود چسبيده ايم و آن چنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتي شده ايم كه چرا او سهم بيشتري دارد؟ و هرگز به ذهنمان نمي رسد خيلي ساده از جاي خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايي فراهم است. سپس آنچه مي خواهيم برگزينيم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

بیزبلاگر با طعم بتمن!!!

 خلقیات آدم ذات آدم است! هر چقدر هم تلاش کنی پنهان باشد نمی شود. روزگاری نه یک بار که چند بار از این خلقم ضربه خوردم. اینکه تلاش می کنم در مواقعی که احساس میکنم دیگران نیاز به کمک دارند، کمکشان کنم. درست همان لحظه که مطمئن شده ام دیگر هیچکس به دادشان نخواهد رسید. درست همان لحظه که خودشان را رها کرده اند، باور کرده اند غرق شدن را! همان لحظه لذت خلسه عمیق خفگی!
اما اغلب این کمک درآخرین لحظه خوب درک نمی شود. برایم قابل درک است. آدمها در ان آخرین لحظات دیگر سقوط را خفگی را باور کرده اند. سخت است آدمی را از چیزی که باور کرده قبول کرده جدا کنی. انگار که می خواهی او را از اصلش جدا کنی. می شود جزئی از لجنزاری که دارد درآن فرو می رود.
اصرار عجیبی دارم که بهشون تشریح کنم وضعیت دردناکی را که دارند! اینکه نباید از این زجری که می کشند لذت ببرند! سعی می کنم با جادوی کلمات به آنها بفهمانم که این تجربه بی همتائی نیست! خیلی ها داشته اند. حتی من! و کمک کنم رها شوند از دردی که می کشند. زجری که اجزایشان را دارد از هم می تاراند! اما نمیشود! نمی خواهند! :(
اینجا که میرسم. خسته و وامانده رهایش می کنم می نشینم آن روبرو و غرق شدنش را نگاه میکنم! نگاه می کنم! نگاه می کنم....

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

تنها عنصر ثابت زندگی تغییر است!


 حالا همینجوری ممکنه درست به نظر نیاد یا حس نشه، کمی به تعمق احتیاج داره، حالا اگه نگیم بصیرت! که تنها عنصر ثابت زندگی تغییره! حتی در ساکن ترین دورانهای زندگی، میتونی ببینی که همه چیز در حال تغییره! درواقع چیزی به اسم سکون بی معنیه! تو داری حرکت می کنی! خواهی نخواهی! سخته برام در موردش زیاد بنویسم یا توضیح بدم! هنوز داره تو ذهنم کله معلق میخوره! نوشتم یادم نره! شاید هم برای ثبت در تاریخ!

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

فرشته در سیاهچال

Photographer Violator3

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

مرده پرستی تحت وب!!!

لااقل وقتی می میریم چند برابر زنده بودنمون اینور و اونور دنیای وب مطلب در موردمون می نویسن، میگن، شیر میکنن! خلاصه آباد میشه سرچمون!
میگیدنه! یه کلیک سرچ کنید این مرحوم محمد نوری رو! دستتون میاد قضیه چیه!!!