۱۳۹۴ مرداد ۵, دوشنبه

پرنده آبی

هنری چارلز بوکوفسکی،( Henry Charles Bukowski) شاعرونویسنده ی بزرگ
امریکایی،زاده شده به سال1920 و از جهان رفته به سال 1994 است.از او 6
رمان و هزاران شعر وداستان کوتاه باقی مانده است.از جمله کتاب های او که
به فارسی ترجمه شده می توان به کتاب های عامه پسند،هالیوود،دختری با دامن
کوتاه و ناخدابرای نهار بیرون رفته اشاره کرد.بر سنگ گورش جمله ای دو
واژه ای، نقش بسته است: تلاش نکنید(don't try) . همسر او، لیندا، در
مصاحبه ای به سال 2005 ، در توضیح این نوشته می گوید: معنای آن این است
که اگر شما تمام وقت خود را صرف تلاش برای چیزی بکنید،کاری انجام نداده
اید و فقط تلاش کرده اید..پس وقت خود را صرف تلاش کردن نکنید.تنها آن را
انجام بدهید(احتمالن جمله ی مشهور فیلم ماتریکس هم از این جمله الهام
گرفته شده است جایی که مورفیوس برای تشویق نیو به پرواز از پشت بام یک
آسمان خراش به او می گوید: فکر نکن که می تونی انجامش بدی.فقط انجامش
بده)

(توضیح:تمام حقوق این ترجمه برای مترجم محفوظ است)



(شعر" پرنده ی آبی" از مجموعه ی"آخرین شب اشعار زمین" منتشر شده به سال 1992)



توی قلبم، یه پرنده اس: آبی

که می خواد از اون جا بیرون بپره

من ولی خعلی بهش سخت می گیرم

میگمش: اون جا بمون.

من به هیچ کسی اجازه نمی دم ببینتت.



یه پرنده اس با پرای آبی،

که می خواد از تو دلم فرار کنه

امّا من به ضرب ویسکی وسیگار، می فرستمش پایین

امّا جنده ها و مشروب فروشا

یا سوپرمارکتیا

نمی دونن هیشوخت : که پرنده، اون جاس.



تو دل من یه پرنده اس: آبی

که دلش می خواد از اون بیرون بیاد

امّا من خیلی بهش سخت می گیرم

میگمش: اونجا بمون. نکنه می خوای منو خراب کنی؟

یا که افتضاح کاری بکنی؟

یا به بازار کتابام تو اروپا ، صدمه وارد بکنی؟



توی قلبم یه پرنده اس با پرای آبی

که می خواد بیرون بیاد

امّا من زرنگتر از این حرفام،

چون فقط بعضی شبا، می زارم که در بیاد

وقتی که همه خوابن.

میگمش: من می دونم که اونجایی،

خیلی خب غصّه نخور.

بعد، برش می گردونم

امّا اون توی دلم یه ذرّه آواز می خونه

البته نزاشته ام پرنده کلّن بمیره

بعدشم باهم میگیریم می خوابیم

طبق یک قرار پنهونی که با هم گذاشته ایم

و اینم اون قده خوب وعالی هس،

که بتونه اشکای یه مردی رو در بیاره

من ولی گریه نمی کنم... شما چطور؟



Bluebird by Charles Bukowski

there's a bluebird in my heart that
wants to get out
but I'm too tough for him,
I say, stay in there, I'm not going
to let anybody see
you.


there's a bluebird in my heart that
wants to get out
but I pour whiskey on him and inhale
cigarette smoke
and the whores and the bartenders
and the grocery clerks
never know that
he's
in there.

there's a bluebird in my heart that
wants to get out
but I'm too tough for him,
I say,
stay down, do you want to mess
me up?
you want to screw up the
works?
you want to blow my book sales in
Europe?
there's a bluebird in my heart that


wants to get out
but I'm too clever, I only let him out
at night sometimes
when everybody's asleep.
I say, I know that you're there,
so don't be
sad.
then I put him back,
but he's singing a little
in there, I haven't quite let him
die
and we sleep together like
that
with our
secret pact
and it's nice enough to
make a man
weep, but I don't
weep, do
you?

۱۳۹۴ مرداد ۳, شنبه

آنکه دوست توست...

زمان یا همه چیز را ثابت میکند یا یک چیزهائی را حل می کند... زمان کمک می کند به رنجهایت عادت کنی،
زمان کمک می کند صبور باشی... زمان ثابت میکند که برای چه کسانی ارزش واقعی داشته ای و چه کسانی ماندند با تو ، اگر چه بارها رنجاندی و رنجاندند...
دراین عصر یخبندان و زمانه ی مصلحت ها و منفعت ها و کسالت ها و بی حوصلگی ها ، اگر کسی در کنارت ماند ، فرشته ای ست که از سوی خداوند برای آرامشت آمده است.
اگر بود ، اگر داشتید ، روی چشمانتان نگهش دارید.
روزگار روزگارِ رفتن است و نماندن...!! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ...
ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﺪ ...
ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ...
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ...
ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯﻣﻮﺩﻩﺍﯼ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﻧﺸﻮﯼ...
ﻣﻼﮎ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﺪ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﻌﯿﺎﺭ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺭﺻﻨﺪﻭﻗﭽﻪ ﺩﻟﺶ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ... ﻭ ﻛﻼﻡ ﺁﺧﺮ
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺗﻤﻠﮏ ﺗﻮ ﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﺜﻞ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﺳﯿﺐ ﺍﺳﺖ،
ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﺎﺯﯼ ﺑﺰﻧﯽ ...

چگونه به ترک رابطه میرسی

اگر به دشواری یک گفتگو، امتیازی بین صفر تا صد نسبت دهیم

اکثر ما از یک گفتگوی دشوار ده امتیازی میگریزیم

به امید آنکه روزی گفتگوی ساده تری انجام شود

غافل از اینکه فرار از گفتگوی ده امتیازی

ما را به گفتگوی بیست امتیازی خواهد راند

و فرار از گفتگوی بیست امتیازی و ادامه بازی

ما را به گفتگوی صد امتیازی خواهد رساند

جایی که وسوسه ترک رابطه بر دغدغه انجام گفتگو غلبه میکند


۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

جایی خواندم...

ﮐﺘﺎﺏ " ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﻠﻮﭺ " ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﻣﯿﺰﺩﻡ . ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : "ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﯾﮏ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﻤﺎﻧﺪ . ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺩﺍﺭﺩ، ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﮐﻢ ﺩﺍﺭﺩ، ﺑﯿﺶ ﺩﺍﺭﺩ . ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﻬﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ." ﺩﯾﺪﻡ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺻﻔﺤﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ : " ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ، ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺏ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ..." ﺣﺮﻓﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺧﻂ ﺯﺩﻡ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ . ﺍﺻﻸ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﮔﻔﺘﻪ ... ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ، ﺁﺩﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ، ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺑﺎﻟﻎ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﭘﺎﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺶ ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﺪ، ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ، ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻘﺼﺮ ﻧﻤﯿﮕﺮﺩﺩ، ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ، ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ، ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﺩ، ﺣﺬﻓﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ، ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ، ﺣﺎﻻ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﺩ، ﺍﺯ ﻧﻮ، ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ ﺩﯾﮕﺮ . ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻣﻮﻫﺒﺖ ﺍﺳﺖ، ﻏﻨﯿﻤﺖ ﺍﺳﺖ، ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ، ﻗﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﺪ ... ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﯾﮏ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺶ، ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﺶ . ﺍﯾﻨﺠﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﺎﻝ ﺍﺩﻡ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ .....

۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه

۱۳۹۴ خرداد ۲۳, شنبه

خدا گر پرده برداری...

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ...
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ...
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين...
ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ...
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!!

۱۳۹۴ خرداد ۲۱, پنجشنبه

من آنجا نیستم

(یغما گلرویی)

رها کن سنگِ گوشه‌ی گورستان را!

من آن‌جا نیستم!


وقتی باران می‌بارد

دستت را بر شیشه‌های خیسِ پنجره بگذار

تا گونه‌های مرا

نوازش کرده باشی!


این دست‌های همیشه شوخِ من است

که هنگامِ بازگشتنت به خانه در غروب‌های پاییزی

موهایت را

به پیشانی‌ات می‌ریزد، نه نسیم!

لمس کن تنِ درختان جنگل را،

برای در آغوش کشیدن من...


این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن!

من آن‌جا نیستم!

زیرِ این سنگ

تنها مُشتی استخوان پوسیده است

و جمجمه‌ای

که لب‌خندهای مرا حتا به خاطر نمی‌آورد!


برای دیدنم به تماشای دریا برو،

من هم قول می‌دهم

پشتِ تمام بطری‌های خالی

در انتظارِ تو باشم...