۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

از کتاب استخوانهای دوست داشتنی-4

میدونی! ما (مرده ها) این جا هستیم! شما می تونین با ما صحبت کنین و درباره ما فکر کنین. این حتما نباید غم انگیز یا ترسناک باشه!

از کتاب استخوانهای دوست داشتنی-3

...دیگه اعتقادی به حرف زدن نداشت. حرف زدن هیچ وقت چیزی رو نجات نمی داد. تو هفتاد سالگی اون فقط به زمان معتقد شده بود.

۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

از کتاب استخوانهای دوست داشتنی-2

هیچ موقعیتی وجود ندارد که انسان بتواند با سرعت تمام خود را با ان هماهنگ کند، مگر یک موقعیت جنگی!

از کتاب استخوانهای دوست داشتنی

اکم کم داشت متوجه میشد: اول از آدم حسابی پذیرائی می کنن، بعدش یه خبر وحشتناک بهت میدن!

به عمری که مثه ماهی....

...از تو دستم لیز می خوره فکر میکنم!

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

در مدح زندگی!

دوروبرمان به اندازه کافی برای اینکه نا امید شوی، ببری، تمام کنی و بکنی دلت را از هر چه دلبستگیست به دنیا و زندگی پر است! اینجور وقتها وجود این "ویولت" که جلوی چشمهایت با هم مشکلاتی که بیماریش به او تحمیل کرده اینجور دست و پا میزند برای زندگی، برای خودش نعمتیست!!! زنده باد ویولت، بخاطر تقلایش در مدح زندگی!

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

تاریخ موسیقی ایران در سی دقیقه!!!

به عادت مالوف توی تاکسی هدفون بگوش هستیم و موسیقی و پادکست می گوشیم. اما امروز فرق میکرد. تمام طول خیابان عباس اباد را با یکی از این راننده تاکسی های سوپر شاد خپل، تاریخ موسیقی ایران را از حضرت بنان تا شیخ ساسی مانکن مرور کردیم! بقدر کلکسیون یه مرکز تهیه و توزیع آهنگ سی-دی داشت تو ماشین م تند تند عوض میکرد و با ذوق در موردشون صحبت می کرد! خلاصه بسی حال کردیم در این تایم سی!!!