۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

ژانر مسافر کشی با ماشین مردم!

 یه ژانری هست که تا حالا ندیدم جائی بهش اشاره شده باشه! اینائی که مسئول انتقال ماشینهای صفر از کارخونه به نمایشگاه های ماشین سطح شهر هستن و باهاش تو مسیر مسافر کشی میکنن!!!

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

در مدح چهل سالگی!!!

چند سالی هست که جدی نمی گیرم تولدم رو و برخلاف سابق که اون روز خیلی شلوغ میکردم و کیک می خریدم و شیرینی و بستنی میدادم، این سالها خیلی آروم از کنارش میگذرم و یه چیزی نمیذاره خیلی به سن و تولد و این جور چیزها فکرکنم!

یادمه سالهای دانشجوئی که تازه رفته بودم تو نخ برنامه ریزی برای آینده و از این دست مهملات (!) برای خودم سن بازنشستگی رو 35 سالگی تعیین کردم! این عدد و این مرز ذهنی خیلی برام مهم و قوی بود! خطی که بعدش من یه آدم مسن و جا افتاده هستم! فکر می کردم این سنی هستش که دیگه میشه کار کردن رو کنار گذاشت و به تفریح و کارهای جنبی رسید!

روزگار گذشت! گاهی شادی گاهی غم! همینجور که پیش می اومدم کم کم نگاهم هم عوض شد! چیزی که تو اون دوران خامی بهش فکر نکرده بودم! حالا اون مرز رو گذرودنم! یه سالی میشه!!! ولی به خودم که فکر کمیکنم گذشت زمان و و این سن رو نمی فهمم! واقعا نمی فهمم! چرا حسش نمی کنم! چرا باورش نمی کنم!  انگار در مورد کس دیگه ای اینو میشنوم! این عدد رو ! این عدد لعنتی رو! حالا نه تنها میلم و اشتیاقم به کار به تجربه کم نشده که حریص تر هم شدم! جدای بحث پول و مسائل مالی، نمی خوام کناره بگیرم! می خوام زندگی کنم! وسط معرکه باشم! آهای زندگی! من اشتباه می کردم! و من تصور غلطی داشتم از این اعداد! من تازه جوون هستم! یعنی شده ام!!! می خوام کار کنم! یه کله تا 90 سالگی! بعدش یه سی سالی هم بکوب فقط  تفریح کنم! قول میدم اون موقع بازنشسته بشم! قول مردونه! الآن بی خیال من شو! این کابوس مسن شدن رو حذف کن از ما!!

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

اصالت بودن با تیم برنده!!!

از قبل جام جهانی و با شروع بازیها من طرفدار تیم آمریکا بودم! حالا دلیلش هم جدی نبود! مثه بقیه امور! وقتی آمریکا اوت شد. هر بازی رو فقط برای لذت نگاه می کردم! با بودن با طرف برنده برای خودم انرژی و نشاط جمع میکردم. تعهدی هم احساس نمی کنم که بخاوم طرف کسی رو بگیرم! این روزها دعوای طرفدارای آرژانتین تو شبکه های اجتماعی داره بالا میگیره و همه به هزار و یک زبان شوخی و جدی به هم دیگه خرده میگیرن، بهرحال برای من قابل درک نیست، بودن با طرف برنده چه اشکالی دذاره! فوتبال برای من مایه جذب انرژی و شارپ شدن هستش و دلیل دیگه ای برای پیگیری اش ندارم! من بهش میگم "اصالت بودن با تیم برنده"!!! حالا شما هر جور می خواین حساب کنین!

خدای من! ای خدای مهربان من!



© Pavel Constantin

"

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

برنده بودن به روش سوآرز!!!

 بارها صحنه هند عمد سوآرز را در بازی دیشب غنا-اروگوئه دیدم! چیزی در این صحنه هست که می شود فراتر از فوتبال آنرا تحلیل کرد! در دقیقه 120 یک بازی مرگ و زندگی که یک طرف مقابلت یک تیم آفریقائیست که برای رفتن بین 4 تیم برتر جهان همه آفریقا پشتش ایستاده است. جلوی دروازه ای ایستاده ای که تنها راهت برای جلوگیری از گل ؛ استفاده از دستهاست. از نظر فنی قطعا میدانی که این کار خطاست! اما یک چیزی به تو این امید را میدهد که این کار را انجام دهی! شاید داور ندید! شاید پنالتی نگرفت! شاید گل نشد! هر چه باشد بدتر از گل قطعی در دقیقه 120 نیست! بنابراین میشود آنچه شد!
بقیه قضایا را هم که دیدید! جدای از فوتبال و جریانات آن، معجزه امید این وسط اتفاق افتاده. در واقع اگر این خطا و آن پنالتی میانه بازی بود چندان خاص نبود! مسئله این است که ان هند عمد ، مسیر تاریخ را عوض کرد!!! اگر ان هند عمد نبود حالا غنا و همه آفریقا در مرحله بعد بود! اما درست وقتی که بنظر میرسد، همه چیز تمام است، جانت را و راهت را با یک هند عمد در لحظه ای که دیگر از حریفت کاری ساخته نیست انجام میدهی، به این امید که از این ستون تا ان ستون فرج است! آنهم چه فرجی!!!

البته این از دید یک طرف ماجراست! قطعا طرف مقابل تحلیل دیگری دارد!
 

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

نحوه کسب موفقیت در ایران !

در کتاب حاجی‌آقا نوشته صادق هدایت (۱۹۴۵)، حاجی به کوچک‌ترین فرزندش درباره نحوه کسب موفقیت در ایران نصیحت می‌کند:

توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛ اگر نمی‌خواهی جزو چاپیده‌ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی!


سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می‌کنه و از زندگی عقب می‌اندازه! فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن!


چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگه‌داری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه!


باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من می‌شنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری!


سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا می‌توانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر! از فحش و تحقیر و رده نترس!


حرف توی هوا پخش می‌شه، هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟


پررو، وقیح و بی‌سواد؛ چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!… نان را به نرخ روز باید خورد!


سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیده‌ای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!….


کتاب و درس و اینها دو پول نمی‌ارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی می‌کنی! اگر غفلت کردی تو را می‌چاپند.


فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه!!!!ا

"

یادت باشد همه چیز در زندگی کلید خاموش ندارد!