۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

لبخند ژوکوند!

الآن تازه نهار خوردیم و الآن نشسته روبروم و داره میگه که تو دنیا چیزی کسل کننده تر از خرید رفتن با زنش نیست! واینکه چقدر زنش ولخرجه و مدام خرید های جورواجور و رنگ و وارنگ میکنه! آروم با نوک انگشت ها اینو تایپ می کنم و سعی میکنم لبخند ژوکوند از صورتم محو نشه . تو دلم بهش میگم: برو خدا رو شکر کن پولی داری که تو این اوضاع خرج کنی و شرمنده همون همسر ولخرجت نشی! نه مثه جماعتی که از تنگی معیشت تو شرمندگی قوت روزانه برای سر و همسر موندن! خرج متفرقه که بماند!

و چه دردناک است دل به کسی بستن که روزی طعم مرگ را می چشد!

میکده!

و بهترین تصمیم عمرمان را آنگاه گرفتیم که به ندای درونمان گوش فرا دادیم!

مردمان همواره چیزی را می بینند که خواهان آنند!!!

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

شکستهایم را جشن می گیرم!

این مطلب را که در مورد شکستهای پر افتخار گوگل خواندم، یاد خودم و شکستهایم افتادم!

به همان میزان که زندگی پر تب و تابی داشته ام، تقلاهای بسیار، تجربیات گوناگون و اتفاقات متنوع داشته ام، شکستهای بسیاری هم در این مسیر بوده است. زخمهای زیادی برداشته ام! زخمهایی بی بدیل از همه نوع! به خودم، به روزگارم، به یادداشتهایم که نگاه می کنم، به آنهمه کلنجار و چالشی که بازندگی پر مشغله ام داشته ام، می بینم که چیزهای زیادی برای افتخار کردن دارم! این همه جای زخمی که بر جان و دلم مانده، هم نشانه آن گذشته پر افتخار است. می گویم پر افتخار، چون به همه این زخمها افتخار میکنم! من به شکستهایم افتخار میکنم! به تک تک این زخمهای کاری که در زندگی عاطفی، تحصیلی و شغلی، در سفرهای دور و نزدیک در محیطهای مختلف، از دوستان دور ونزدیک و از دشمان خورده ام! به بارها ورشکست شدنم، به اینکه صمیمی ترین دوستانم را طمعشان بر باد داد! به اینکه فهمیدم مرز میانه سواد و شعور کجاست، به اینکه فهمیدم چه هستم و در ادعاهایم تا چه حد ثابت قدم هستم، به اینکه اغلب دیگران در مورد من دچار سوء تفاهم می شوند، به اینکه.....!به همه آنها افتخار میکنم!

این زخمها نشانه آن هستند که من مشتاقانه بسیار زندگی کرده ام! نشانه آن است که از پا ننشسته ام! دلاوری بوده ام که در میانه کارزار زندگی! نه موجودی ترسو که با تیپای زندگی - که طبیعت آن است - زنجموره کنان به گوشه ای بخزم! من گرگی بوده ام که تا خوردن ضربه مرگ از پا نمی نشیند! هر چند پر زخم و خون آلود!

 اگر چه پیروزیهای بسیار داشته ام! اما شکستهایم افتخار آمیز ترند! چرا که نشان می دهند که برای تجربه آنچه از زندگی خواسته ام، چه رشادتها کرده ام!

 من با افتخار اعلام می کنم که به شکستهایم افتخار میکنم! و به این افتخار مفتخرم!!! :)

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

آنکه از ثروتش می بخشد! آنانکه از بخلشان دوزخ برپا می کنند!


حكايتي از زبان مسيح نقل ميكنند كه بسيار شنيدني است. مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيتهاي مختلف آن را بيان مي كرد. حكايت اين است:

مردي بود بسيار متمكن و پولدار. روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت. بنابراين، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد، تا كارگراني را براي كار اجير كند. پيشكار رفت و همه كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آنها در باغ به كار مشغول شدند. كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند. روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند. گرچه اين كارگران تازه، غروب بود كه رسيدند، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد. شبانگاه ،هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود، او همه كارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدي يكسان داد.

بديهي ست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتنـد: «اين بي انصافي است. چه مي كنيد، آقا؟ ما از صبح كار كرده ايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كرده اند. بعضي ها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند. آنها كه اصلاً كاري نكرده اند.» مرد ثروتمند خنديد وگفت: «به ديگران كاري نداشته باشيد. آيا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است؟» كارگران يكصدا گفتند: «نه، آنچه كه شما به ما پرداخته ايد، بيشتر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است. با وجود اين، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفته ايم.»

مرد دارا گفت: «من به آنها پول داده ام، زيرا بسيار دارم. من اگر چند برابر اين نيز بپردازم، چيزي از دارائي من كم نمي شود. من از استغناي خويش مي بخشم. شما نگران اين موضوع نباشيد. شما بيش از توقعتان مزد گرفته ايد، پس مقايسه نكنيد. من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد مي دهم، بلكه مي دهم چون براي دادن و بخشيدن، بسيار دارم. من از سر بي نيازيست كه مي بخشم.»

مسيح گفت: «بعضي ها براي رسيدن به خدا سخت ميكوشند. بعضي ها درست دم غروب از راه مي رسند. بعضي ها هم وقتي كار تمام شده است، پيدايشـان مي شـود. امـا همه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار مي گيرند.»

شما نمي دانيد كه خدا استحقاق بنده را نمي نگرد، بلكه دارائي خويش را مي نگرد. اوبه غناي خود نگاه مي كند، نه به كار ما. از غناي ذات الهي، جز بهشت نمي شكفد. بايد هم اينگونه باشد. بهشت، ظهور بي نيازي و غناي خداوند است. دوزخ را همين خشكه مقدس ها و تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند. زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نمي توانند جز خود را مشمول لطف الهي ببينند.