۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه

۱۳۹۴ خرداد ۲۳, شنبه

خدا گر پرده برداری...

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ...
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ...
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين...
ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ...
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!!

۱۳۹۴ خرداد ۲۱, پنجشنبه

من آنجا نیستم

(یغما گلرویی)

رها کن سنگِ گوشه‌ی گورستان را!

من آن‌جا نیستم!


وقتی باران می‌بارد

دستت را بر شیشه‌های خیسِ پنجره بگذار

تا گونه‌های مرا

نوازش کرده باشی!


این دست‌های همیشه شوخِ من است

که هنگامِ بازگشتنت به خانه در غروب‌های پاییزی

موهایت را

به پیشانی‌ات می‌ریزد، نه نسیم!

لمس کن تنِ درختان جنگل را،

برای در آغوش کشیدن من...


این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن!

من آن‌جا نیستم!

زیرِ این سنگ

تنها مُشتی استخوان پوسیده است

و جمجمه‌ای

که لب‌خندهای مرا حتا به خاطر نمی‌آورد!


برای دیدنم به تماشای دریا برو،

من هم قول می‌دهم

پشتِ تمام بطری‌های خالی

در انتظارِ تو باشم...




به خودم میگویم

کارت نباشد
اگر رسم، رسم نامردیست!
اگر می آیند، می مانند
...و روزی ناگهان با پلیس سر میرسند
کارت نباشد
تو خودت باش
با تمام مهربانیهایت
تو خودت باش
با دل و جانی که خدا هم از خلقتش مشعوف است
تو بمان و باور کن
دو قدم مانده به ناامیدی
خدا می رقصاند
تمام دنیا را
به ساز امیدواران

۱۳۹۴ خرداد ۱۶, شنبه

دوستان تاریخ انقضاء گذشته

انگار بعضی از دوستانمان، دیرتر از بقیه می پذیرند که ما رشد و تغییر کرده ایم

انگار بعضی از دوستانمان، میخواهند سایه ای از گذشته ما باشند تا راهی برای آینده

انگار بعضی از دوستانمان، ترجیح میدهند قضاوتهایشان در مورد ما درست در بیاید

تا اینکه با تغییرات بزرگ خوب در اطراف ما شگفت زده شوند

انگار بعضی دوستانمان

با دیدن رشد و پیشرفت و امید ما به آینده

خودشان را متهم به تنبلی و بی تفاوتی میبینند

و دلسوزانه میکوشند که ثابت کنند امید و رشد و پیشرفت، حتی اگر دروغ هم نباشد

لااقل ساده لوحی است

البته شاید جمله های بالا درست نیستند

آنها دوستان ما نیستند

آنها امروز، آشنایانی هستند که تاریخ انقضایشان را فراموش کردهایم

وایزبلومن

(به نقل از محمدرضا شعبانعلی)

۱۳۹۴ خرداد ۲, شنبه

وقتی مثه خرچنگ دور مشکل میچرخی

گفت: مشکل وجود دارد. این را نمیتوانیم انکار کنیم

پاسخ داد: بله. وجود دارد. اما هزار بار برای حل آن تلاش کرده ایم

گفت: تلاش کرده ایم. هزاران بار. میدانم. اما هرگز از اصل مشکل حرف نزده ایم

پاسخ داد: اما از مشکلات زیادی حرف زده ایم

گفت: ما از مطرح کردن مشکل، می ترسیم. برای گفتنش دورخیز میکنیم

دورخیز از موضوعاتی چنان بی ربط و دور، که هیچ جهشی حتی در خیال

ما را به موضوع واقعی نمیرساند

پاسخ داد: اما من نگرانی دیگری دارم

خوب میدانم که یافتن صورت مسئله ای که هست، راهی به سوی پاسخش باز میکند

اما میترسم که بافتن صورت مسئله ای که نیست، مسیر را برای ایجادش هموار کند

گفت: فکر میکنم داریم مسئله را پیچیده میکنیم. در کتابی خواندم

این موش نیست که در مسیر پیچاپیچ لانه کرده و گرفتار شده است

این مسیر پیچاپیچ است که در دل موش، لانه کرده و گرفتار است

پاسخ داد:  میبینی؟ با همین گفتگو هم باز از صورت مسئله دورتر شدیم

مسئله ها حل نمیشوند. نه به دلیل اینکه راه حلی ندارند

بلکه به این دلیل که هیچکس جرات ندارد آنها را به عنوان یک مسئله مطرح کند

(از وبلاگ متمم نوشته شعبانعلی)

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

تردید هایی که ما را میکشد

مهم نیست که شهر است یا شغل است یا دوست

اگر در ترک آن تردید داری

هرگز آن را ترک نکن

اما اگر یقین کردی که میخواهی ترکش کنی

این کار را هرگز آرام انجام نده

تار و پود محکم ترین طناب هم، با یک ضربه محکم از هم گسسته میشود

اما با هزار ضربه ی آرام، طناب می ماند و آنچه فرسوده میشود، روح و جان توست

مراقب خاطراتت باش

به همان اندازه که هنگام ماندن، خاطرات شیرین در غبار تلخی ها گم میشوند

پس از رفتن، غبار تلخی فرو مینشیند و خاطرات شیرین، تو را به پشیمانی وسوسه میکنند

پشیمانی و بازگشت به سوی چیزی که برای همیشه ترکش کرده ای

چیزی جز نفرین و شومی نیست

اما بگذار باز هم بگویم: اگر در ترک آن تردید داری، هرگز آن را ترک نکن

(از سایت متمم)