۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

ترجمه: احمد شاملو

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر برده‏ عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند،
دوری كنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
كه حداقل یك بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت‌اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نكن!

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

ادبیات پشت کامیونی

ادبیات پشت کامیونی: "

• لاستیک قلبمو با میخ نگات پنچر نکن
• بر در دیوار قلبم نوشتم ورود ممنوع !
• عشق آمد و گفت من بی سوادم
• قربان وجودت که وجودم زوجودت بوجود آمده مادر
• شتاب مکن! مقصد خاک است.
• رادیاتور عشق من از بهر تو، آمد به جوش!
• اگر نداری باورم بنگر به روی آمپرم
• تو هم قشنگی
• کاش جاده زندگی هم دنده عقب داشت.
• سر پایینی برنده سر بالایی شرمنده!
• داداش مرگ من یواش!
• کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت.
• تند رفتن که نشد مردی ! چشم انتظارم که برگردی.
• یا اقدس! یا هیچکس
• زندگی نگه دار پیاده می شم.
• محبت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم برنمی دارد.
• دریای غم ساحل ندارد.
• قربون دل غریب پرستت.
• از عشق تو لیلی ........... رفتم زیرتریلی
• دنبالم نیا اسیرم می شی!
• همه از مرگ می ترسند من از رفیق نامرد.
• به مد پرستان بگو آخرین مد کفن است.

"

قدم میزنم پس هستم!

گاهی ذهنم گرفتار چیزهای بی ربطی می شود. کمی خستگی، کمی آشفتگی، کمی دلسردی! اینجور وقتها میروم قدم میزنم! مردم را تماشا میکنم. خودم را یادم می رود. خیلی دقیق می شوم در رفتارهایشان، کارهایشان، ایده هایشان! نگاه یمکنم به تابلو مغازه ها، دفاتر کاری شان! نگاه می کنم به ماشینها و راننده ها! این تماشای مردمان آرامم می کند. ایده هایم را شخم میزنم. با خودم حرف میزنم. ارام می شوم و بر میگردم به نقطه سرخط!

تبرتان را تیز کنید

تبرتان را تیز کنید: "

روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد. هر روز که می گذشت تعــداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است. پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد.
رئیس پرسید: آخرین باری که تبرت را تیز کردی کی بود؟
" هیزم شکن گفت:" تیز کردن؟ من فرصتـی برای تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم!

رییس جمله ای را که از آبراهام لینکلن به خاطر داشت و در دفتر کار خود یادداشت کرده بود به او یادآور شد و گفت: اگر من تنها ۹ ساعت برای بریدن درختی وقت داشتم ۶ ساعت آن را صرف تیز کردن تبرم می کردم!

"

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

می خوام آهن بگیرم!!!


دهه شصت که ریش داشتن نشانه تبار اجتماعی خاصی بود، وقتی ناگهانی تغییر چهره میدادی و ریش می گذاشتی دیگران فرضشان بر این بود که یا کس و کارت مرده یا گذرت به اداره جات دولتی افتاده و کارت گیره! به همین خاظر مرسوم بود که وقتی ازت سوال میکردن چیزی شده؟واسه چی ریش گذاشتی؟ می تونستی با پوزخند بگی: می خوام آهن بگیرم!
 آخه اون موقع ها مصالح شاختمانی رو سهمیه ای بود و با جواز ساختمون و با کلی دنگ و فنگ می تونستی بگیری!
حالا این روزها ریش گذاشتن معنی خاصی نداره! میتونی چند وقت یه بار تغییر نما بدی!!!